دیزان

روستای دیزان

دیزان

روستای دیزان

میرزا علی آقااحمدی دیزانی

دانشمند ، ادیب و نویسنده توانا ی دوره قاجاریه که آوازه ی شهرتش به
اطراف و اکناف کشور رسیده بود تا جایی که ناصرالدین شاه قاجار پس از درک
مراتب فضل و دانش ایشان با دستخط خود از وی تمجید نموده و مقرری تعیین می
نماید. اما عمر  ناصرالدین شاه به سر آمده و دستور شاه  محقق نمی گردد.*

دست خط ناصرالدین شاه بنا به دلایلی مفقود گردیده است.

نامه  ناصرالدین شاه قاجار

همواره بر همم عالیه و رتبه شاهانه لازم و مهتمم است که درباره ارباب علم
بذل و مرحمتی فرمائیم . لذا بر حسب لیاقت و شایستگی عمده المشایخ ، فخر
السالکین آقا شیخ علی آقااحمدی دیزانی ،سالی یک خروار غله به وزن جدید و یک
تومان پول به مشار الیه التفات فرمودیم.

مقرر آنکه حکام و نواب محال طالقان هر ساله این غله و مبلغ را به مشارالیه
رسانده و در عهده شناسند.

ناصرالدین شاه قاجار



منبع : وبلاگ دیزان بهشت ایران



آیت الله شیخ مرتضی دیزانی

تولد

شیخ عارف و زاهد مرتضی طالقانی در سال ۱۲۷۴ هجری قمری در قریه دیزان طالقان به دنیا آمد .
 



 ندای آسمانی


مرتضی در کوه و صحرا مشغول سیر آفاق بود که جرقه ای به عنایت قدسی نصیبش گردید.
بدین گونه که روزی هنگام چوپانی آوای ملکوتی قاری قرآنی، دل و جانش را مخاطب ساخت و هر آنچه در مکنون ذات پاکش بود، به ظهور و حضور رساند.
برخی نزدیکان شیخ عارف گفته اند که این ندای نورانی قرآن کریم از سروشی مبارک بود که به گوش جانش رسید.
شیخ مرتضی  متحول گردید و با خدای خود مناجات نمود که:
«خداوندا! کتاب خویش از برای هدایت ما فرو فرستادی و من عهد می بندم که تا زنده ام از تعالیم مقدست جدا نگردم.»


به دنبال دانش

شیخ مرتضی پس از آن بارقه الهی، بی درنگ بازگشت و احشام و اغنام را به صاحبانش بازگردانید و راهی مکتب شیخ محرم، روحانی محترم ده شد.
قرآن و کتابت و برخی کتب ادبیات را نزد وی تلمیذ نمود و هر آنچه توانست از شیخ بهره گرفت و آن گاه که عطش خویش را به معارف رو به فزونی یافت، عزم بر مهاجرت کرد.
پدر و مادر و اقوام و عشیره را وداع گفت و  برای طی مدارج عالیه به سال ۱۲۹۵ قمری، در عنفوان شباب راهی حوزه علمیه تهران گردید.
حوزه علمیه تهران در آن زمان باوجود اساتید برجسته حکمت و عرفان در اوج ترقی بود.
شیخ مرتضی از محضر سه تن از بزرگان آن حوزه مبارک  به مدت هفت سال در علوم نقلیه و مقداری از سطوح عالیه و در علوم عقلیه و حکمت بهره جست؛ اساتیدی چون مرحوم میرزا مسیح طالقانی، حکیم متبحر میرزا ابوالحسن جلوه و حکیم نامی آقا شیخ محمد رضا قمشه ای- ره

پس از آن که در حوزه علمیه تهران از خرمن دانش و معرفت این بزرگان خوشه ها برچید، برای یافتن بهره هر چه بیشتر، در سال ۱۳۰۲ قمری عازم حوزه علمیه اصفهان گردید.

مرحوم شیخ مرتضی در آن حوزه مبارکه از سال ۱۳۰۲ تا سال ۱۳۱۷ قمری اقامت گزید و از اساتید بنام آن جا، همچون سیدمحمدباقر درچه ای(متوفای ۱۳۴۲ قمری)، میرزا ابوالمعالی کلباسی (متوفای ۱۳۱۵ قمری)، شیخ عبدالحسین محلاتی (متوفای ۱۳۱۸ قمری)، میرزا محمد هاشم چهارسوقی (متوفای ۱۳۱۸ قمری)، میرزا بدیع (متوفای ۱۳۲۸ قمری)آقانجفی اصفهانی (متوفای ۱۳۳۲ قمری)، میرزا جهانگیر خان قشقایی (متوفای ۱۳۲۸ قمری)، آخوند ملا محمد کاشی (متوفای ۱۳۳۳ قمری)، استفاده برد.

در مدت حضور پانزده ساله درحوزه اصفهان افزون بر استفاده در علوم نقلی و عقلی، از مرحوم عارف حکیم، میرزا جهانگیر خان قشقایی و آخوند ملا محمد کاشی از نظر معنوی و سلوک الی الله نیز بهره ها جست و تحت تربیت این استادان عظیم الشأن و رفیع المنزله قرار گرفت.

مرحوم شیخ مرتضی به سال ۱۳۱۷ قمری پس از گذراندن دوره ای پانزده ساله و بهره گرفتن از اساتید معظم حوزه علمیه اصفهان راهی حوزه مقدسه نجف اشرف گردید.
این دوره را باید اوج شکوفایی علمی مرحوم شیخ دانست.

مرحوم شیخ مرتضی به ماجرای مشروطیت نظری خوش نداشت به گونه ای که پس از اشتغال آخوند خراسانی رحمه الله به نهضت مشروطیت از ایشان کناره گرفت و حتی مدرسه حاجی را، که محل اجتماعات و تظاهرات مشروطه طلبان بود، ترک گفت و در سال ۱۳۲۷ قمری به مدرسه سید رفت که بتازگی توسط فقیه نامدار، مرحوم ایت الله العظمی سید محمد کاظم طباطبایی یزدی قدس سره تأسیس شده بود و از نخستین کسانی بود که در مدرسه سید سکنا گزید.
برخی از بزرگان، که آن روزگار را درک کرده اند، احتمال داده اند که علت مخالفت مرحوم سید صاحب عروه الوثقی نیز با مشروطیت، آگاهی یافتن از عاقبت آن توسط شیخ مرتضی بوده است.



شاگردان شیخ مرتضی

عنایات خاص ربانی شامل حال مرحوم شیخ مرتضی بوده است که در مدتی بیش از چهل سال تدریس، شماری بسیار از طلاب و فضلا و علمای حوزه علمیه از وجودش بهره گرفته اند از جمله :
مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالقاسم خویی ، مرحوم آیت الله العظمی سید شهاب الدین حسینی مرعشی نجفی ؛  آیت الله العظمی حاج شیخ محمد تقی بهجت غروی فومنی و مرحوم آیت الله علامه محمد تقی جعفری تبریزی الزکیه.
 

 


انسان سازی

جناب شیخ تا مقدور بود، تدریس را در هر سطحی می پذیرفت.
 گاه در یک روز صرف میر بر جمعی از طلاب مبتدی تدریس می فرمود و در همان روز اسفار را بر شماری از فضلا تدریس می نمود و با وجود جلالت قدر و عظمت علمی و عملی هیچ ابایی از تدریس دروس ابتدایی نداشت و عادت معمول او چنان بود که هر روز از طلوع آفتاب در حجره خویش را میگشود و تا اذان ظهر برای تدریس، پذیرای طلاب و فضلا بود و هر درسی ساعتی به طول می انجامید.
 

 


کوشش و پشتکار

مرحوم شیخ بسیار پر کار بود به گونه ای که یا در حال درس و بحث و یا عبادت بود.
یکی از بزرگان می فرماید:
روزهای چهارشنبه در حجره را بر خویش می بست و خلوت می کرد و کسی نمی دانست به چه مشغول می شود، تنها می فهمیدیم که به مراقبه و عبادت مشغول است.
وی بسیار وقت شناس و برای ساعات عمرخویش ارزشی بسیار قائل بود به گونه ای که در غیر ساعات مقرر برای درس و ملاقات، کسی را به حضور نمی پذیرفت ، حتی یکی از بزرگان نقل می فرمودند که روزی در ساعت عبادت، که ایشان حجره را برای خویش خلوت می کرد، یکی از مراجع عصر به دیدارش امد.
شیخ از پذیرش امتناع ورزید و فرمود: «وقتی دیگر بیایند.»
 


بیم و امید

یکی از بزرگان می فرماید:
«از لحظه ای که به حجره اش وارد می شدیم، مجذوب کلام جداب و مواعظ گیرای شیخ می گشتیم. گاه چنان از خوف خداوند سخن می گفت که ما را گریان می ساخت و خود نیز میگریست.»
 

 


عبادت و بندگی

مرحوم آیت الله مرعشی نجفی چنین نقل می کنند:
شیخ زاهد بود و عابد ، و از پیرایه های دروغین دنیای فرومایه، روی گردان.
بسیار روزه می گرفت و بسیار به عبادت می پرداخت و از زندگانی به کمترین قانع بود و کوتاه سخن آن که او مردی آسمانی و ملکوتی و روحانی بود به گونه ای که هر کس شبانگاهان و سحرگاهان او را می دید، از حال عبادتش منقلب می گشت، اگر چه از أشقی الاشقیاء می بود.

 


درس را خوب گوش بده تا مغلوب نگردی

 آیت الله شیخ مجتبی بهشتی نقل نمودند :
مرحوم حجت الاسلام محمد باقر ناصری دولت آبادی، پدر آیت الله حاج شیخ محمد ناصری دولت آبادی، که از شاگردان مرحوم شیخ مرتضی بود، برای ما نقل می کرد که :
در شبهای پنجشنبه در مدرسه صدر نجف اشرف، روضه ای بود و ما شرکت می کردیم. طلبه ها آن جا بحث می کردند و از امور متفرقه بحث به میان می آمد.
شب پنجشنبه ای بود و در آن جا بحث این شد که آیا اصالت با «ماهیت» است یا با «وجود».
حسب اعتقادمان – و ما از اصلات الوجودی ها بودیم – به استدلال پرداختیم، ولی مغلوب آن شخصی شدیم که به اصالت ماهیت معتقد بود و مدعای خود را نتوانستیم ثابت کنیم.
روز شنبه، که به درس آقا شیخ مرتضی طالقانی قدس سره رفتیم، ایشان با این که از مدرسه برون نمی آمد و با کسی حشر و نشر نداشت، در اثنای درس فرمود:
«آقا! درس ات را گوش بده، وقتی درس می خوانی خوب درس را گوش بده؛ نه این که یکی چیزی را از این گوش بشنوی و از آن گوش بیرون کنی و بروی در بحث مغلوب بشوی و یک نفر که چهارتا کلمه بلد است ، اصاله الماهیه را به خوردت بدهد و مغلوب بشوی! این مال این است که درست گوش نمی دهی.»
ما در یافتیم که ایشان از ماجرای شب پنجشنبه کاملا آگاه است.
 

 


شیخ! مرا نجات دهید!

حجت الاسلام ظهیر الاسلام از استاد خود، مرحوم آیت الله محمد فاضل قائینی نقل می کنند:
روزی نزد شیخ بودیم که مردی از عشایر عرب منطقه به خدمت شیخ رسید و گفت: «شیخنا! من از عشایر منطقه هستم. کار ما دامداری و گله داری است. مدتی است وقتی شب می شود، بدون هیچ علتی احشام و اغنام من مضطرب می شوند و رم می کنند و هر چه جست و جو می کنم، علت را نمی یابم به گونه ای که ناچارم از آن منطقه کوچ کنم. مرا نجات دهید.»
مرحوم شیخ مرتضی مشتی خاک جو خواست و دعایی در آن خواند و فرمود: «به محل خود بازگرد و این مشت خاک را در آن جا بپاش! إن شاء الله بر طرف خواهد شد.»
مرد عرب مشت خاک را گرفت و بازگشت. شاید یک هفته بعد، که ما در محضر شیخ بودیم، مرد عرب با گوسفندی به عنوان هدیه بازگشت و گفت: «وقتی بازگشتم و خاک را در محل پاشیدم، الحمدالله دیگر چنان حالتی در حیوانات مشاهده نشد.»
 

 


راه باز است!

جناب آیت الله شیرازی از قول آقا سید صادق خلخالی نقل می کرد:
پس از فوت مرحوم شیخ مرتضی طالقانی، پدر بزرگ من، آقا سید محمد بیمار شد و بیماری اش شدت یافت و بسیار ناراحت بود.
یک شب در خواب، مرحوم شیخ مرتضی را دیدم. ایشان به من گفت: «به سید محمد بگو نترس بیا اینجا، راه باز است.»
از خواب بیدار شدم. خوابم را برای پدرم، آقا سید علی بازگفتم. او گفت: «خودت به پدر بزرگت بگو.»
از این رو، برای پدر بزرگم آقا سید محمد، خوابم را بازگفتم. ایشان به سختی گریست و روز بعد، فوت نمود.
 

 


ملاقات ملکوتی و شیرین

یکی از ماجراهای شگفت معنوی درباره مرحوم شیخ مرتضی  ماجرای ملاقاتش با مرحوم حاج هادی ابهری است که از طریق متعدد رسیده است و ما نقل مرحوم علامه آیت الله سید محمد حسینی طهرانی  را بر گزیدیم.
ایشان نقل می فرمایند:
 دوستی داشتیم صاحب ضمیر و روشن دل و متقی و دلسوخته و به حق که از عاشفان حسین علیه السلام بود به نام حاج هادی صنمی ابهری. او هشتاد و سه سال عمر کرد و پنج سال است رحلت کرده. مدت رفاقت من با او نزدیک به هیجده سال طول کشید و من با او صیغه اخوت خوانده بودم.
او نقل میکرد:
در سفری که به عتبات عالیات مشرف شدم و چند روزی در نجف اشرف بودم، کسی را نیافتم که با او بنشینم و درد دل کنم تا برای دل سوخته ام تسکینی حاصل آید.
روزی به حرم مطهر مشرف شده، زیارت کردم و مدتی در آن جا نشستم.
خبری نشد و از این رو، به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کردم: «مولا جان! ما میهمان شماییم، چند روز است در نجف می گردم، کسی را نیافتم. حاشا به کرم شما!»
از حرم بیرون آمده، بی اختیار راه بازار حوریش را پیش گرفتم و به مدرسه مرحوم سید محمد کاظم یزدی در آمدم. در صحن مدرسه، روی سکویی مقابل حجره ای نشستم.
ظهر شد، دیدم از رو به روی ام، از طبقه فوقانی، شیخی خارج شد.
بسیار زیبا و با طراوت و زنده دل و از همانجا به بام مدرسه رفت و اذان گفت و بازگشت و همین که خواست به حجره رود، چشمم به صورتش افتاد.
دیدم در اثر اذان، چیزی مانند دو حلقه نور بر گونه هایش می درخشد. به حجره رفت و در را بست. من شروع کردم به گریه و عرض کردم: «یا امیرالمؤمنین! پس از چند روز یک مرد را یافتم، ولی او نیز به من اعتنایی نکرد.»
 بیدرنگ شیخ در حجره را باز کرد و رو به من نمود و اشاره کرد بیا بالا. از جا برخاستم و به طبقه فوقانی رفته، به حجره اش وارد شدم. هر دو یکدیگر را در آغوش گرفتیم و مدتی گریستیم.
سپس، هر دو به حال سکوت نشستیم و مدتی یکدیگر را تماشا کردیم. آن گاه از هم جدا شدیم. این شیخ روشن ضمیر، مرحوم شیخ مرتضی طالقانی – اعلی الله مقام الشریف – بوده است.
 

 


نکته ای توحیدی از مرحوم شیخ


شهید محراب، آیت الله سید عبدالحسین دستغیب شیرازی در کتاب داستانهای شگفت آورده اند، از مرحوم شیخ مرتضی طالقانی در مدرسه سید نجف اشرف شنیدم که فرمود:
 در این مدرسه در زمان مرحوم آقا سید محمد کاظم یزدی دو ماجرای عجیب و متضاد مشاهده کردم؛ یکی آنکه در فصل تابستان که عده ای از طلاب در صحن و عده ای دیگر در پشت بام می خوابیدند، شبی از صدای هیاهوی طلاب از خواب بیدار شدم.
دیدم همه طلاب به سوی صحن میروند و دور یک نفر جمعند. پرسیدم: «چه خبر شده؟» گفتند: «فلان طلبه خراسانی پشت بام خوابیده بود و غلطیده و از بام افتاده است.» من نیز به بالین او رفتم. دیدم صحیح و سالم است و تازه می خواهد از خواب بیدار شود.
گفتم: «او را خبر ندهید که از بام افتاده است.» خلاصه او را به حجره بردیم و آب گرمی به او دادیم تا صبح شد و به اتفاق او در درس مرحوم سید حاضر شدیم و ماجرا را به مرحوم سید خبر دادیم.
سید خوشحال شد و امر فرمود گوسفندی بخرند و در مدرسه ذبح کنند و گوشتش را میان فقرا تقسیم نمایند.
پس از چند روز، در همین مدرسه همان طلبه یا طلبه ای دیگر (تردید از بنده است) در سرداب سن به روی تختی که ارتفاعش از دو وجب کمتر بود خوابیده و در حال خواب می غلطد و از تخت می افتد و بی فاصله می میرد و جنازه اش را از سرداب بالا می آوردند.
این دو ماجرای عجیب و صدها نظیر آن به ما می آموزد که تأثیر هر سببی موقوف به خواست خداوند است که اسباب را مؤثر قرار داده است؛ زیرا می بینیم افتادن از بام طبقه دوم مدرسه سید، که قاعدتاً باید موجب مرگ شود، اثری نمی گذارد؛ زیرا خدای عالم نخواسته است و بعکس، افتادن از تختی کوتاه – یک وجبی- که قاعدتا نباید موجب آسیبی شود، به مرگ می انجامد.
 

 


بازگشت به سوی دوست

علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی می فرماید:
طلاب مدرسه سید می گویند، در شب رحلتش مرحوم شیخ مرتضی همه را در حجره جمع کرد و از شب تا صبح خوش و خرم بود و با همه مزاح می کرد.
هر چه طلاب مدرسه می خواستند بروند، می گفت: «یک شب است! غنیمت است!» و کسی از مرگش خبر نداشت.
خادم مدرسه سید می گوید: 
در عصر عمان روز که شیخ روز بعدش رحلت نمود، آن بزرگوار با من در صحن مدرسه در حین عبور برخورد کرد و به من گفت: امشب می خوابی و صبح بر می خیزی و ... به کنار حوض  می آیی تا وضویی بسازی که می گویند شیخ مرتضی مرده است.
خادم می گوید: «من اصلا مقصود او را در نیافتم و این سخن را مزاح پنداشتم. صبح که از خواب برخاستم و در کنار حوض مشغول وضو بودم، طلاب مدرسه را دیدم که می گویند: شیخ مرتضی مرده است.»

مرحوم علامه محمد تقی جعفری که از جمله شاگردان شیخ بوده اند ، هنگام شنیدن این خبر در مدرسه صدر اصفهانی بوده است چنین نقل می کنند :

همه برخواستیم و به سوی مدرسه مرحوم آقا سید کاظم یزدی حرکت کردیم و دیدیم مراجع و اساتید و طلبه ها آمده اند که جنازه شیخ را بر دارند.
از طلاب مدرسه مرحوم سید داستان  را پرسیدیم. همه آنان گفتند: شیخ دیشب مانند همه شبهای گذشته از پله های پشت بام بالا رفت و در حدود نیم ساعت با صدای آهسته مانند همیشه به مناجات سحرگاهی پرداخت و سپس از پله ها پایین آمد و نماز صبح را خواند.
 پس از دقایقی چند چراغ را خاموش کرد. تا این جا حالت همیشگی شیخ بود، ولی شیخ همیشه نزدیکی طلوع آفتاب از حجره بیرو می آمد و در حیاط مدرسه قدم می زد و بعضی از طلبه ها و اغلب جناب حجت الاسلام  سید هادی تبریزی معروف به «خداداد» صبحانه شیخ را آماده می کرد و شیخ به حجره می رفت و تدریس را آغاز می فرمود.
امروز صبح متوجه شدیم که با این که مقداری از طلوع آفتاب می گذرد، شثیخ برای قدم زدن در حیاط مدرسه نیامده و از این رو، نگران شدیم و از پشت شیشه پنجره حجره به شیخ نگریستم. دیدم که شیخ در حال عبادت جان به جان آفرین سپرده است.

و بدین سان، عارف زاهد و سالک عابد، حکیم عصر آیت الله آقا شیخ مرتضی طالقانی نجفی در روز اول محرم الحرام سال ۱۳۶۳ هجری قمری در ۸۹ سالگی دیده از جهان فرو بست و در جوار قرب معبود آرام گرفت. او، زندگانی با سعادت گذراند و با سعادت از جهان رخت بربست.
به احتمال قوی مرجع عصر آیت الله العظمی آقا سید ابوالحسن اصفهانی بر جنازه اش نماز گزارد و در ایوان سوم از حجرات جنوب غربی صحن شریف علوی به خاک سپرده شد .


منبع : وبلاگ دیزان بهشت ایران

نقشه هوایی دیزان


برای دیدن عکس با اندازه واقعی به ادامه مطلب بروید...

ادامه مطلب ...

معرفی روستای دیزان


دیزان روستایی از توابع شهرستان طالقان در استان البرز می باشد. این روستا در دامان رشته کوه البرز مرکزی در شهرستان طالقان واقع گردیده است. روستای دیزان به دلیل مراتع سرسبز و زیبای خود که مخصوصا در فصل بهار و اردیبهشت ماه جلوه گر است ، نظر هر بیننده ای را به خود جلب می کند. 


ریشه ی اسمی روستای دیزان دقیقا مشخص نیست ولی به اعتقاد برخی دلیل این نامگذاری وجود قلعه و دژهای متعدد در این روستا مخصوصا در دوره ی اسماعیلیه است که احتمالا نام دیزان از کلمه ی دژان گرفته شده است. نام های قبلی دیزان،دیزه و دیزج بوده که به مرور زمان به دیزان تغییر نام یافته است.


طبق گفته های مردم ده اولین کسانی که در این ناحیه ساکن شدند، دو برادر به نام های احمد و محمود بودند و شیخ حسن معروف به جد بزرگوار که برای مخفی شدن از شر سلاطین آن زمان به این ناحیه پناه برده بود ، به این دو برادر پناهنده شد. شیخ حسن که به گفته ی برخی اهالی سید بود، در اصل از نواده گان امام زین العابدین (ع) است.


همسایگان دیزان : روستاهای مهران در جنوب ،ناریان در شرق و خیکان و پراچان در غرب.

برخی از کوههای دیزان :تخته ی چال-گزرچال-پسدادیم-منجهرین-مزگه تک-کرگ سو-رمضان دره-خاکین

فاصله روستا تا شهرک :23 کیلومتر
تعداد خانوار در تابستان :۴۰۰ خانوار
تعداد خانوار در زمستان : ۹۰ خانوار
روستای دیزان جزء پنج روستای پرجمعیت طالقان محسوب می شود این روستا به علت قرارگیری در میان دو دره و بهره گیری آب از هر دو از وضعیت بسیار خوبی برخوردار و دارای مزارع و باغات بسیار آباد و رونق اقتصادی و عمرانی ویژه ای می باشد .

برخی مزارع دیزان :بنگ بن-قلح بیت-درادیم-سنگلات-جیردشت-کوه بن-جیرین جو-سرجو-ماهرگورسر-مشک ویا-علی خان زمین و.....

قدمت تاریخی: اواخر قاجار حدود 100 سال پیش
در مرکز روستای دیزان ،بافت تاریخی خانه های قدیمی در آستانه انهدام بوده و اکثر منازل قدیمی از جمله خانه های اعیانی اواخر حکومت قاجار نیمه ویرانه و در شرف نابودی می باشد .  

روستای دیزان با توجه به جمعیت کم تعداد ۲۳ شهید تقدیم وطن کرده که دراین میان شهید مقصودی فرمانده سپاه نظرآباد و شهید لطف الله آقااحمدی از فرماندهان ارشد لشکر‪ ۱۰‬سیدالشهدا (ع) و شهید محرمعلی بابامحمودی فرمانده گردان ضد زره لشکر ‪۲۷‬از سرداران سرافراز جبهه‌های نورعلیه ظلمت بودند.


مردم
جمعیت ۵۹۹نفر
مذهب: شیعه جعفری
جغرافیای طبیعی
ارتفاع از سطح دریا : ۲۲۳۰متر از سطح دریا
آب‌وهوا
روزهای یخبندان سالانه: 5تا6ماه
اطلاعات روستایی
ره‌آورد : لبنیات-گردو-حبوبات-سیب
پیش شماره تلفنی : ۰۲۶۲۴۷۳

سری اول عکس ها




 



 

برای دیدن عکس ها در اندازه ی واقعی بر روی عکس مورد نظر کلیک کنید